جمعیت نیکخواهان سلامت روان شیراز

ngo پیشگیری و حمایت از بیماری اعصاب و روان

جمعیت نیکخواهان سلامت روان شیراز

ngo پیشگیری و حمایت از بیماری اعصاب و روان

جمعیت نیکخواهان سلامت روان شیراز

جمعیت نیک خواهان سلامت روان شیراز
یک سازمان غیر سیاسی، غیر انتفاعی و غیر دولتی است.
سازمان مردم نهاد، سمن (ngo)
به شماره ثبت 3671
در شیراز
زیر نظر : سازمان علوم پزشکی و بهزیستی
با هدف: پیشگیری و حمایت از بیماری اعصاب و روان
ما تنها مشکل بودجه داریم، اگر بود، فرهنگ و اقتصاد ایران را درست میکردیم.
شماره حساب: 703084532 بانک تجارت به نام جمعیت نیک خواهان سلامت روان شیراز.
شماره کارت: 5859831011413142 علیرضا هندیجانی

داستان نگاه زیبا به زمین

يكشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۵۷ ق.ظ

چوبک در دستان پینه بسته و قدم های پرتوان پدر از کار به خانه ما رسید.من هم چون همیشه دوان دوان با پیغام زنگ پرستو به پدر رسیدم با شوق گرفتن تحفه ای از دستان او.اما به ناگهان رسیدن غم هدیه، گلویم را پر کرد. چوب خشک نحیف  بی ارزش آن هم به عنوان هدیه! و چنین شد غم کاشت اولین درخت.اولین چوب خشکی که پدر با نام درخت زیبا به من معرفی کرد.بسیار تعریف کردند از این چوبک، مثلا میگفتن که او مادری خواهد شد توانا و دست هایی ظریف به خدمت خواهد گرفت تا از نوزادان کوچک خود مراقبت کند.آب می آشامد، غذا میل میکند و می آرامد و قادر بر درک احساسات توست.تو را میفهمد! بسیار متحیر و خاموش، کاشت چوبک را آغاز و رسیدن به دنیای خیال پدر در فردا انگیزه ام شد.شبی سحر شد و با شروع تابش پرتوی خورشید، بر بالین باغچه شتابان حاضر شدم اما نظرم به چوبک، دنیای خیالم را متلاشی کرد.حیران به اندام چوبک نظاره میکردم. مادر، این گوهر همدل درکنارم نجوایی کرد: همچون نوزاد وجودم، چوبک تا عجین شود در مهر مادر،تا شود  در طی سال به گامی و کلامی همراه، زمان میبردش.مادر خون از دل مادر زمین آگه است.صبوری کن به فردا و به فردا و به فردا.زمان کیمیای عالم است.نجوای هستیم به دل ماتم دیده ام نشست و شوری دوچندان در قلبم جریان پیدا کرد. هر فردایی به دیدار چوبکم به پذیرائی گرم نشستم تا صبرم به سر آمد.این حجم توجه و هیچ تغییر؟ افسوس.پدر این کوه روان،مردی که همانندش دیگری نیست نجوایی کرد:مهر خود را به یقین بر چوبکت روشن کن تا ببینی که قلبت به احساس دلک چوبکت همراه بود؟ با نذول این سخن در گوشم، چشم دلم باز شد از احساس بودن چوبکم در دلکم.به نظر دیدم آن چوبک خورد به زیبایی یک همدم بی آلایش که احساس من از او دور بود، آشنایی صمیمی شد. به حیاط خلوتم شبانگاهان رفتم وجودم را به احساس چوبکم آذین کردم.با صبح نیکان در پی همراهی نور امید ،گامهایم سوی همراهی احساس چوبکم نه به شتاب و بلکه به تعملی سرشار از اشتیاق همراه شد.با ورودم به حیاط، آنچه دیدم به تفکر، لحظه ای به خیال آمد اما دستک سبز برون آمده از قلب چوبکم حقیقت داشت.درک باورش آنقدر دشوار شد تا آنجا که توان دوری از چوبکم که دیگر درختکم شده بود، مرا مجاب به گذران روزهای متوالی بر بالین او کرد. باورش سخت است چوبکی که میفهمد فکر مرا ! شامگاهی به شوق دیدار مجدد رویش در فردا به خواب شیرین فرو رفتم. شور زندگی در وجودم جریان داشت. اما به ناگاه با دیدنش به هنگام صبح اتفاقی رخ داد. غمی اندوهناک قلبکم را به درد آورد. از دور نقطه ی سفیدی بر بدن درختکم دیدم. فریاد غمم گوش آسمان را کر کرد.مادر با حراس رسید. به جوستجوی بی قراریم میگشت و هیچ نیافت.با اشاره، سوی نگاهش را به نقطة سفید هدایت کردم.ناگاه مادرم چون بمبی از خنده منفجر شد. پرسیدم مادرم از تن رنجور درختکم میخندی؟ گفت نه عزیزم، نه گلکم.درختکت مادر شده است. این جنین قنچه نشکفته اوست.مو به اندام خمیده ام راست شد از شنیدن این صحبت.دستم به دعای شکر با همرهی اشک شوق رو به بالا ها رفت.از آن روز درختکم شد زن آبستن و من غلام حلقه به گوش او.روزهایم رنگ و بوی تازه ای به خود گرفته بود. گل های شوقم در بدن درختکم رشد میکرد. هر لحظه به انتظار دیدن اتفاقی شگرف در پس اسرار نهان آن بودم.باز صبحی شد و غم در دل من جا خشک کرد. کودکی خرد از آغوش مادر به زمین افتاد.دست نوازش به نیت التیام غم افتادن گل، بر تن درختکم کشیدم.نجوایی چند از گل امید در او به سرودم. اما عجب از این زمانه که با غم دلکم، رفته رفته ، تک تک گلهایش در صندوقچه تاقچه ام افتاد.تا شبی باز به یاد سخن کوه روان، پدرم،خط امید به دلکم نگاشتم تا که باز آید آن صبح امید با طلوع پرتوی عشقش. من یقین داشتم به مهر، به عشق. سحرگاه، صدای شیون پدر خواب غفلتم را از یاد ببرد.با توانی فراتر از حد تصور، پیش به سوی پدر تاختم.باز جوابی خاموش بر پرده ی ایمانم رسید.پدر نوید رسیدن نوزاد دیگری را داد.میوه سبز دوّار عجیب، از دلک رستنی کوچک ولی ستبر با برگهای پهن سبز و گلهای سفید؟! این دیگر به آگاهی من محال بود.آن شد که دیگر به تغییراتش اعتماد و زیبایی هایش را نظاره کردم. امیدم را همیشه با دیدنشان تجدیدکردم چرا که دیگر یکی نبودند. گشت دورگردون با مادر خاک زمین، با گذر از فصل ها و ریزش و آمیزش آن گوهر نایاب و عجیب من.درختکم که دیگر بزرگ گشته و درخت شده بود برایم همان چوبک زندگی هست و خواهد بود.رشته ای از ریشه های من با او عجین است و قطعا ریشه کودکان من که از دانۀ وجود مادر خون خارج میشوند و به سمت مرکز ثقل نگاهم رشد می کنند، با درخت زیبایم، پیوند مادرانه ای دارند.

نویسنده که چه عرض کنم، امیدوار کننده آنان که نمینویسند: علیرضا هندیجانی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۲۸
علیرضا هندیجانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی